هرروز از این مسیر برمی گردم
از رفتن ناگزیر برمی گردم
تو شام بخور، بخواب، تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر برمی گردم
::
سیب است؟ هلوست؟ نه... شبیه لیموست
ای کاش که خورده بودم آن را با پوست
این ابر... گرسنه نیستم، باور کن!
مثل قزل آلاست، نه! مثل میگوست
::
من قلّک خویش را شکستم که پدر...
در کوچه به شوق آن نشستم که پدر...
امروز سی و دو سال از آن روز گذشت
در حسرت آن دوچرخه هستم که پدر...
::
طفلک پسرم، باز مجابش کردم
بی شام، به زور قصّه خوابش کردم
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم
::
بدجور به هم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریم، ولی زاییده
::
بغض آمده و بسته گلوی ما را
در ما خفه کرده های وهوی ما را
یک چیز به درد خور در این خانه نبود
دزد آمد و برد آبروی ما را
::
در سینه اگرچه شعله می افروزد
صدشکر چراغ خانه مان می سوزد
کوهی ست بزرگ مادرم در خانه
دارد شب و روز ابر به هم می دوزد