ما گاو نداریم ولی زاییده...

شاعر: جلیل صفربیگی

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ | ۴۱۸۹ | ۱

هرروز از این مسیر برمی گردم
از رفتن ناگزیر برمی گردم

تو شام بخور، بخواب، تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر برمی گردم

::

 

سیب است؟ هلوست؟ نه... شبیه لیموست

ای کاش که خورده بودم آن را با پوست

این ابر... گرسنه نیستم، باور کن!
مثل قزل آلاست، نه! مثل میگوست

::

من قلّک خویش را شکستم که پدر...

در کوچه به شوق آن نشستم که پدر...

امروز سی و دو سال از آن روز گذشت
در حسرت آن دوچرخه هستم که پدر...

::

طفلک پسرم، باز مجابش کردم

بی شام، به زور قصّه خوابش کردم

ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم

::

بدجور به هم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده

از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریم، ولی زاییده

 

::

بغض آمده و بسته گلوی ما را
در ما خفه کرده های وهوی ما را

یک چیز به درد خور در این خانه نبود
دزد آمد و برد آبروی ما را

::

در سینه اگرچه شعله می افروزد

صدشکر چراغ خانه مان می سوزد

کوهی ست بزرگ مادرم در خانه
دارد شب و روز ابر به هم می دوزد

جلیل صفربیگی

  • متولد:
  • محل تولد: ایلام
  • کارشناسی ریاضیات
  • واران
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.38 با 16 رای


نظرات

رض
۲۰ آذر ۱۴۰۲ ۱۰:۰۲ ب.ظ
دمت گرم آقای شاعر