در فکر جاروی اتاق و هال و ایوانم
درگیر بیت محکمی با تار مژگانم
هر کاسه و بشقاب لب پَر، خوب می داند
در وقت های ظرف شستن، شعر می خوانم
در قهوه ی عصرم چنان زل می زنم انگار
افتاده عکس یار در اعماق فنجانم
هم روبه رویم کاغذ و خودکار گریانی
هم کودکی لجباز آویزان به دامانم
□
ای شعر بس کن دیگر این پرچانگی ها را
ساکت شو تا من بچّه هایم را بخوابانم