بی تو شکسته، بی تو رها، بی تو بی قرار

شاعر: سید حبیب نظاری

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۲۰۳۶ | ۰
تهران/ هزار و سیصد و هشتاد و سه/ بهار
چسبیده بود چشم تو بر شیشه ی قطار

چسبیده بود چشم تو و پلک می زدی
از پشت شیشه های رها مانده در غبار

پیراهنی که بر تن تو بود کوپه را
پر کرده بود از هوس جبر و اختیار

پُر می شد از تو خلسه ی فنجان، اگر نه کی
لب می نهادی از لب من بر لب بخار

تهران و من، دو مرد پس از تو که بی تو گم
بی تو شکسته، بی تو رها، بی تو بی قرار

رد می شوند از افق چشم هایمان
روزی هزار کوپه ی بی تو هزار بار

اما کدام کوپه ی بی تو پرنده است
رد می شود بدون تو از سیم خاردار

اما تویی که فاجعه را شکل می دهی
در احتمال حادثه ای تلخ و ناگوار

لای کتاب می نهم و خشک می کنم
پروانه های روسری ات را به یادگار
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 2 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.