لطفی که کرده است خجل بارها مرا
برده است تا دیار گرفتار ها مرا
رؤیای یوسفانه ی دیدارت ای عزیز
آواره کرده در دل بازار ها مرا
با یک کلاف کهنه از این عبد روسیاه
قابل بدان میان خریدار ها مرا
ای گل! ببین که دوری از نرگس رخت
یک عمر کرده همنفس خارها مرا
در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام
سیل گناه برده اگر بارها مرا
این هفته هم گذشت چنان هفته های قبل
بی تاب کرده قصه ی تکرارها مرا
یاد لبان خشک ترک خورده ای مدام
برده به کربلا دم افطارها مرا