پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد...

شاعر: سیدمهدی حسینی

۲۰ اسفند ۱۳۹۴ | ۴۱۹۳ | ۳

چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت

جهان و کن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟

خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگر چه دست علی را عصای صبر گرفت

پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت

تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.92 با 13 رای


نظرات

علی
۰۵ مرداد ۱۴۰۲ ۰۵:۳۲ ب.ظ
... کوه از کمر شکست.
چقدر این استعاره زیباست.
دست مریزاد جناب حسینی.
قلمت پایدار.

VatanamBize.blogfa.com

محمود اکبری
۱۱ شهریور ۱۳۹۸ ۰۴:۲۶ ق.ظ
سلام اولین دفعه این شعر را از شبکه یک تلوزيون دیدم و شنیدم بعد از اینترنت جستجو کردم و خوندم من سواد ادبیات دانشگاهی ندارم ولی در کل خیلی از کلمات و اصطلاحات بکار رفته لذت بردم وبه دلم نشست واقعاً عالیه