سوختيم از داغ غفلت ، سوختيم اي خام ها!
دانه ها را چيده اند اما به سوي دام ها
هر که پاي برگه ها را، مست، امضا مي کند
پاي خون را باز خواهد کرد در حمام ها
اين جماعت نيست! جمعي از فراداهاي ماست!
ساز خود را مي زند تکبيرة الاحرام ها
اي مسلمان! دين نداري لااقل آزاده باش
کفرها گاهي شرف دارند بر اسلام ها
راه سختي پيش رو داريم بعد از کربلا
سنگ ها در کوفه ها ، دشنام ها در شام ها
آه اگر مولا چراغ خيمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاريکي ابهام ها
آه از آن بزمي که بعد از لقمه هاي چرب و نرم
جام هاي زهر مي نوشيم از «برجام»ها
تيغ شعرم تيز شد اما غلافش مي کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام ها!