در خرابه دختری نشسته گریه می کند
دلشکسته، دست بسته، خسته گریه می کند
زین واژگون کنایه از نبودن کسی است
ذوالجناح بال و پر شکسته گریه می کند
باز، این چه شورش است دشت را که بعد تو
کوه هم نماز را نشسته گریه می کند
تاب دیدن کبودی دوباره را نداشت
آسمان که با دل شکسته گریه می کند
این میان دل من است شرمگین و روسیاه
در عزای بیعتی که بسته گریه می کند!
تازیانه ها غلاف می شود، زنی هنوز
بر مزار کودکی نشسته گریه می کند