پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید

شاعر: محمدرضا طاهری

۱۰ آذر ۱۳۹۴ | ۳۲۸۷ | ۱


اشکم چهل شبانه نشست و شراب شد
وقتی چکید، خانه ی غم ها خراب شد

یک قطره روی شاخه ی خشک شبم چکید
روز از شبم جوانه زد و آفتاب شد!

هر چیز رنگ واقعی اش را به رخ کشید
"خوب" از خودش برآمد و "بد" بی نقاب شد

پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
قلبم که سنگ بود، ز سوزت مذاب شد

دریای رحمتی و لبت خشک مانده است
بعد از تو بوسه بر لب خشکیده باب شد

آتش ز سوز ناله ی دردانه ی تو سوخت
آب از خجالت لب خشک تو آب شد!

از خون خویش در رگ تاریخ ریختی
سیر حوادث از پس آن در شتاب شد

ترس از دلم گریخت، همان ترس کهنه ای
کز ابتدا میان من و حق حجاب شد

باز این چه شورش است که در سینه ام به پاست؟
در سرزمین مرده ی دل انقلاب شد

 

به نقل از صفحه ی اینستاگرام شاعر

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای


نظرات

رضا محمدصالحی
۱۴ آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۰۵ ب.ظ
آب از خجالت لب خشک تو آب شد!

به به چقدر زیبا و فاخر

و چه انتخاب خوبی دست مریزاد جناب بیاتانی عزیز