شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم
به سویت می دوم با کودکانی که به دنبالم...
تمام ابرها بر شانه ی من گریه می کردند
گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم
نمی دانی چطور آرام کردم کودکانت را
گرفتم قطره های اشک را با گوشه ی شالم
ببین بر چهره ی من رد پای باد و باران را!
ببین بی عمر نوح امروز، بانویی کهن سالم!
نشد لبریز در توفان غم ها کاسه ی صبرم
به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم
اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم
برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم *
میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان
به غیر از کشتی ات راه نجاتی نیست در عالم