همسرش آب پشت پایش ریخت خواست چشمان کوچه، تر باشد

شاعر: علیرضا بدیع

۱۱ خرداد ۱۳۹۱ | ۴۴۳۰ | ۱
کفش هایش به سمت در چرخید، شاید این آخرین سفر باشد
همسرش آب پشت پایش ریخت، خواست چشمان کوچه تر باشد

به همین راحتی مسافر شد، پا به متن سیاه جاده گذاشت
او که در سطر زندگی می خواست، روی هر واژه ضربدر باشد

بعد از آن ماهیان یتیم شدند، آسمان «پا به ماه شد» در حوض
مادر پیرش آرزو می کرد: کاش نوزادشان پسر باشد

همسرش حرف های سربسته، پست می کرد: تا به کی باید
چشم هایم حصیر پنجره ها، گوش هایم کلون در باشد؟

یک کلاغ سپید رو به جنوب، پر زد از کاج های بعدازظهر
مادر پیر او دعا می کرد: کاش این بار خوش خبر باشد

ایستاد آن چنان که شاخه ی سرو، رو به اصرار باد بی مقصد
خواست ثابت کند که ممکن نیست، میوه ی سروها تبر باشد

خاکریز آسمان هفتم شد، ماه برداشت کوله بارش را
چکمه ها رو به آسمان کردند، شاید این آخرین سفر باشد
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.67 با 15 رای


نظرات

گندم
۰۴ آبان ۱۴۰۳ ۰۶:۵۰ ق.ظ
اشعار بسیارزیبا هستن