میان غصه ی هر روزه ی دو تا نان؛ بوق!
شاعر: علی محمد مودب
۱۷ خرداد ۱۳۹۱ |
۲۰۵۱ |
۱
میان غصه ی هر روزه ی دو تا نان؛ بوق!
و ترس و رد شدن از خطوط با آن بوق!
دوباره فکر و خیالات جورواجورش
دوباره گیج شدن در شب خیابان، بوق!
چه کار می کنی آخر؟! تو-یک زن تنها-
و این جماعت آدم نمای انسان! بوق!
دوباره تب که کند کودک تو می بینی
هزار جور دعا، بی دوا و درمان؛ بوق!
و باز آخر ماه و اجاره خانه و فحش
و هر چه هم که بگویی که رحم، وجدان، بوق!
و خانواده ی چه؟ شوهری که تزریقی است
پدر که مُرده و مادر که رفته زندان، بوق!
کشید روسری اش را عقب، جلوتر رفت
و فکر کرد به روز عذاب و ایمان، بوق!
و بعد برّه شد و رام شد و قربانی
به برق خنده ی یک گرگ پشت فرمان، بوق!