لکنت معلم زبان فارسي ،
وقت استرس گرفتن از شنيدن صداي گاو و گوسفند
در سکوت بچه ها!
حسرت و حسادت معاون و مدير مدرسه
به بد دهاني دبير بي رياي دين و زندگي!
چهره ي شکسته ی دبير ورزشي که دايما خمار بود!
ناله کردن معلم حساب و جبر
از فشار روزگار مثل قبر
خلق و خوي وحشي دبير زيست
گاه گاه
تنگ مي شود دلم
براي روزهاي پر تناقضي که نيست
مي شود دوباره ، روي تخته ي سياه
با گچ سپيد ،شعرهاي م. اميد را نوشت؟!
يا که در رديف آخر کلاس
بي حواس بي حواس
پشت ميز خسته ي کنار پنجره نشست و
قاه قاه
به ياد خنده هاي روزهاي مدرسه گريست؟!