حسی کبوترانه گرفته است جان من
شاعر: سیدمحمد جواد شرافت
۲۱ خرداد ۱۳۹۱ |
۲۲۶۲ |
۰
بند اول
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلال ترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم تر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینه النبی ام مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
حسی کبوترانه گرفته است جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
بند دوم
در این حریم قدسی سر تا سر آینه
روشن شده به نور تو چشم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر می کشد از این همه قلب شکسته آه
سر می زند از این همه چشم تر آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشم هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمده ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنی است تمام رواق ها
آیینگی است جان کلام رواق ها
بند سوم
شب های گریه تا به سحر حرف می زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می زنم
شمعم که گریه می کنم و گریه می کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می زنم
روح لطیف تو، شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می زنم
گاهی کنار پنجره های ضریح تو
گاهی در آستانه ی در حرف می زنم
شب های بارگاه تو را درک کرده ام
از «لیله الرغائب» اگر حرف می زنم
بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
بند چهارم
روی تو را ستاره ی اشراق خوانده اند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده اند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزی رسان انفس و آفاق خوانده اند
باران مهربانی بی وقفه ی تو را
شأن نزول سوره ی انفاق خوانده اند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده اند
هفت آسمان و رحمت «شمس الشموسی» ات
ذرات خاک و لطف «انیس النفوسی» ات