ببين در مشرق نيزه طلوع مه جبين ها را...
و بشنو نغمه ي قرآن مقطوع الوتين ها را...
ببار اي آسمان كه دختران آفتاب از حجب
به روي چهره مي گيرند ابر آستين ها را
نميخواهد بتابد بر زمين خورشيداز آن هنگام
كه ديدي بر تن صحرا، تن ِ تنهاترين ها را
دل سنگ كنار جاده از غم آب شد تا خواست
ببوسد زخم هاي پاي آن محمل نشين ها را...
اگرچه داغ تلخي ديده اي اما به لب داري
همان شيريني شكرا لرب العالمين ها را...
چه نقش يا حسيني بر عقيق قلب تو حك كرد!
خدا از اعتبار انداخت بازار نگين ها را
تو هم مثل حسينت آيه ي إنا فتحنايي...
كه عشقت فتح كرده قلب ها و سرزمين ها را...
به آتش مي زند پروانه ي شمع دمشق تو
كه با خون خودش پاسخ دهد هل من معين ها را...
به من يك جرعه از صبرت بنوشان و دعا كن تا
بيايم پابه پاي ماتم تو اربعين ها را