آفتاب شعر من هماره سایه سارشان!
شاعر: سید حسن حسینی
۲۸ خرداد ۱۳۹۱ |
۴۷۴۱ |
۰
بغضی در میان راه
در کویر تفته ی گلوی من
ساقه ای شکسته بود
گفتم: این سخنوران که بی صدا غنوده اند
وه چه خوب و خواندنی سروده اند
قطعه ای بلیغ و ناب
جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب
قطعه ای که هیچ شاعری نگفت
بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت
جان من نثارشان
آفتاب شعر من هماره سایه سارشان!
گفت-با تبسّمی به رنگ غم-
«بهترین و برترین سروده ی زمانه است
شعر ماندگارشان
قطعه ی بهارشان!
این زمان
دیده از نگاه و لب ز گفتگو
بسته اند اگرچه
باز
بر لب خموش شان ترانه است:
اشک را مجال های و هو مده
گوش کن به چشم خود!
در مسیر بادهای نوحه گر
بی امان به سوی جبهه می وزد
پرچم مزارشان»
گفت و بغض من شکفت.