خالق من! چه زنده ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که می شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک ها
تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
می شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا
این تویی با تبسم مادر لقمه ی عشق می دهی دستم
در نگاهش تویی که می خندی تا به من آب می دهد بابا
فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که واکنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را
ساعت هجرتم به میخانه، مبدا حیرت ملائک شد
خوانده ام پای جام تو یا رب! چارده دوره «عَلَّم الاسماء»
این که هی کوه می کنم هر روز، از همان نام های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا
آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟
این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت:«اسلَمنا» خال او دید و گفت:«آمَنّا»
نام تو می کند مرا آرام، ربِّ یا ذالجلال و الاکرام!
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا