تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد

شاعر: مریم آریان

04 تیر 1391 | 7156 | 3
تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد
آن را برای بچه های لاغر آورد

مادر برای بار پنجم درد کرد و
رفت و دوباره با خودش یک دختر آورد

گفتند دختر نان خور است و مادرم گفت
ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد

تنگ غروب آمد پدر با سنگ در زد
یک عده را مهمان برای مادر آورد

مردی غریبه با زنانی چادری که
مهمان ما بودند را پشت در آورد

مرد غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد هدیه ای آخر سر آورد

من بچه بودم وقت بازی کردنم بود
جای عروسک پس چرا انگشتر آورد

تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد
آن را برای بچه های دیگر آورد

مادر برای بار آخر درد کرد و
رفت و نیامد باز اما دختر آورد

مریم آریان

  • متولد:
  • محل تولد: تبریز
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.13 با 24 رای


نظرات

عباس حسینی
05 دی 1402 11:10 ب.ظ
کلمات استفاده شده در عین سادگی و دمه دستی بودن ، بسیار زیبا و دلنشین است . ایشان با کلماتی ساده ، ترکیبی زیبا و اهنگی دلنشین سرودند .
احسنت بر شما و برقرار و شادکام باشید بانو

م.ع.چراعی
29 خرداد 1402 08:24 ب.ظ
هزار آفرین بر تو بانوترین

حسن بیاتانی
04 تیر 1391 05:44 ب.ظ
یکی از شعرهای جریان ساز در ژانر اعتراض این شعره