ای روشنی باغ و بهاران که تو بودی

شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی

۰۴ تیر ۱۳۹۱ | ۶۴۵۳ | ۰
ای روشنی باغ و بهاران که تو بودی
وی خرّمی خاطرِ یاران که تو بودی

ای سرو! که در پیرهنِ صبح نگنجید
جان تو و ای جانِ بهاران که تو بودی

با پیرهن سبز، برین آبیِ بی ابر
آیینه ی صد نقش و نگاران که تو بودی

در تابش خورشیدِ تموز و تپش خاک
آرامگه و منزل یاران که تو بودی

بی پشت و پناه اند تَذَروان و هزاران
ای باغ تذروان و هزاران که تو بودی

خنیاگه مرغان و تماشاگه خلقان
وآرامگه خیل سواران که تو بودی

در همهمه با غرّشِ طوفان و شب و ابر
در زمزمه با ریزش باران که تو بودی

یاد پدر اندر پدر اندر پدرِ ما
وآیینه ی صد نسل و تباران که تو بودی

سال دگر این دشت بهار از که بجوید؟
ای رایتِ رویان بهاران که تو بودی

ای در غم و اندوه که ماییم پس از تو!
وی شادی اندوه گزاران که تو بودی!

محمدرضا شفیعی کدکنی

  • متولد:
  • محل تولد: کدکن روستایی بین نیشابور و تربت حیدریه
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 12 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.