چه سود از پر زدن، در تنگنایی این چنین بسته!
شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی
07 تیر 1391 |
7181 |
10
فنجانِ آبِ فِنج هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه جای خُردشان ارزن
وان سوی تر ماندم
محو تماشاشان
دیدم که مثل هر همیشه، باز، سو یا سوی
هی می پرند از میله تا میله
با رَفرَفَه یْ * آرام پرهاشان
گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی این چنین بسته
که بال هاتان می شود خسته؟
گفتند و با فریادِ شاداشاد:
«زان می پریم، اینجا، که می ترسیم
پروازمان روزی رَوَد از یاد»
* پارچه ای باشد از خیمه و غیر آن که بر سر دروازه ها و کمر خیمه ها بندند تا باد بدان خورد و حرکت کند و به عربی رفرفه گویند