به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترک های لب این جاده از قحطی باران است
به باران فکر کن آری که در دستان این صحرا
هزاران برکه خشکیده، هزاران ماه بی جان است
تو شاید نه! ولی بی شک به باران فکر خواهد کرد
گلی که تشنه و بی حال روی دست گلدان است
چه لطفی دارد اینکه شاخه را محکم بگیرد برگ
درست آن لحظه که شاخه خودش در دام توفان است
بیا تا شهر، شهر آب و هوای دیگری دارد
میان برج ها انگار کل شهر زندان است
صدای خش خش برگ است زیر پای عابرها
ولی نه! این صدای خِس خِس حلقوم تهران است
به هر میدان صدایش می زنند آری... ولی افسوس
ولیّ عصر در تهران فقط نام خیابان است
کجا باید بگردم؟ صبحدم کو؟ روشنایی کو؟
بگو خورشید امشب در کدامین خانه مهمان است؟
صدای تِک تِکِ ساعت، تکان داده ست دنیا را
که هان! بیدار شو! بیدار شو! شب رو به پایان است