روزهای کاغذی عبور میکند
هفتههای بیدلیل
هفتههای دائماً شبیهِ هم
به پیش میرود
یکنفر غریبه
عصرها در ایستگاهِ غمزده
خیال میکند به کیش میرود
من خیال میکنم
هوای آفتابیِ تو را
من خیال میکنم
آبیِ تو را
*
دیدهبوسیِ فرودگاه و مرد
اولینِ نوازشِ نسیم
دیدهبوسیِ دوچرخههای دورهگرد
قرنهاست
جادهها به نخلهای خسته میرسد
قرنهاست
در تشنّجِ مورّخان
جادهها مرا به شهرِ باستانی «حریره» میبَرَد
یک کُنار سالخورده در کِنار من
نشستهاست
در دو سوی «جادهی جهان»
«لور»های قدبلند
مثل راهبان معبد مقدس ایستادهاند
قرنها قناریانِ تشنه را
این قناتِ بیقرار
از دوچشمِ خویش آب میدهد
*
کشتی به گِل نشسته
مثل یک پدربزرگ مهربان
شادمانی مرا نظاره میکند
لاک پشت پیر
آنطرف به ماهیان زینتی
اشاره میکند
کیش را به دستهای کوچک تو
میتوان شبیه کرد
کاش
ترسهای کهنهی سِمِج رهایمان کنند
*
کاشکی جهان کمی شبیه کیش بود
ـ امن و آفتابی و صبور ـ
از کدام جاده
از کدام مرز بگذریم؟
کی به خانه میرسیم؟
در فرودگاهِ آنطرف
پاسپورتِ چندتا پرنده را گرفتهاند؟
پشتِ آبهای اینطرف
چندتا پری به اشتباه مردهاند؟
از خلیجِ خستهی عَدَن
چند نامه آمده؟
آی آهوان!
آهوان امنِ «جادهی جهان»!
چندتا شهید تازه از منامه آمده؟
چند انفجار در دمشق؟
آی آفتابی ادامهدار!
از تو پس چرا نمیشود نوشت؟
*
کاشکی جهانِ خسته از صدای انفجار
روی ساحل سپید صلح
آفتاب میگرفت
حیفحیف
این فقط خیالِ عصرگاهی من است
من به تو
جز میان نقشهها
جز میان تورهای کاغذی
در ستون روزنامهها
سفر نمیکنم