شب رفت و صبح دید كه فرداست
شاعر: سهیل محمودی
۱۸ شهریور ۱۳۹۶ |
۱۸۳۰ |
۰
شب رفت و صبح دید كه فرداست
پلكی زد و ز خواب به پا خاست
از شرق آبهای كفآلود
خورشید بر دمیده و پیداست
با این پرندههای خوش آواز
ساحل ز بانگ و هلهله غوغاست
انگار دوش، دختر خورشید
این دختری كه این همه زیباست؛
تن شسته در طراوت دریا
كاین گونه دلفریب و دل آراست
زان ابرهای خیس كه ساحل
از دركشان به نرمی دیباست؛
در دوردست آبی دریا
یك لكه ابر گمشده پیداست
گویی كه چشمهای تر او
در كام صبح، گرم تماشاست
این نرم موجهای پیاپی
گیسوی حلقه حلقه دریاست
دریا ـ كه مثل خاطره دور است ـ
دریا ـ كه مثل لحظه همین جاست ـ
این حجم بینهایت آبی
تلفیقی از حقیقت و رؤیاست
این پاك، این كرامت سیال
آمیزهای ز خشم و مداراست
گاهی چو یك حماسه بشكوه
گاهی چو یك تغزل شیواست؛
مثل علی به لحظه ی پیكار
مثل علی به نیمه ی شبهاست
مردی كه روح نوح و خلیل است
روحی كه روح بخش مسیحاست
روحی كه ناشناخته مانده
روحی كه تا همیشه معماست
روحی كه چون درخت و شقایق
نبض بلوغ جنگل و صحراست
در دوردست شب، شب كوفه
این نالههای كیست كه برپاست؟
انگار آن عبادت معصوم
در غربت نخیله به نجواست
این شب، شب ملائكه و روح
یا رازگونه لیله ی اسراست؟
آن نور در حصار نگنجید
پرواز كرد هر طرفی خواست
فریاد آن عدالت مظلوم
در كوچهسار خاطره برجاست
خود روح سبز باغ گواه است:
آن سرو استقامت تنهاست
او بر ستیغ قاف شجاعت
همواره در تجرد عنقاست
در جستجوی آن ابدیت
موسای شوق، راهی سیناست
وقتی كه شب به وسعت یلداست
خورشید گرم یاد تو با ماست
ای چشمهسار! مزرعهها را
یاد هماره سبز تو سقاست
برخیز ـ ای نماز مجسم! ـ
برمأذنه، بلال در آواست
در سردسیر فاصله، محراب
آغوش گرمجوش تمناست
بیتو هنوز كعبه ی حرمت
با جامه ی سیه به معزاست
بیتو مدینه ساكت و خاموش
بیتو هوای كوفه غمافزاست
بیتو هوای ابری چشمم
عمری برای گریه مهیاست
وقتی تو در میانه نباشی
شادی چو عمر صاعقه كوتاست
بیتو گسسته، دفتر مانی
بیتو شكسته، چنگ نكیساست
بیتو پگاه خاطره تاریك
با تو نگاه پنجره بیناست
بیتو صدای آب، غم آلود
با تو نوای نای، طربزاست
ـ ای آن كه آفتاب ترینی! ـ
با تو چه وحشتیم ز سرماست
روح تو چون قصیده بلند است
دیگر چه جای وصف تو ما راست؟