رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او !
شاعر: سید جواد میرصفی
۰۸ مهر ۱۳۹۶ |
۱۵۵۰ |
۰
هلا! در این کران فقط به حر، امان نمی رسد
که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد
بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست
که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد
شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست
به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد
فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان
به های های ناله فرشتگان نمی رسد
به نون و القلم ، قسم ، به آن شعر محتشم
قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد
به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح
که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد
که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟!
که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد
رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد!
مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد ؟!
حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش
که شمر می رسد به سر ، ولی به جان نمی رسد
کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست
به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!...
به سر رسید قصه ، روضه خوان چه می شود بگو
که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد
حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین
ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد
چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست
که رفته است دست او به کاروان نمی رسد
رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید
صداي ناله و صداي الامان نمی رسد
چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا
که هر چه می دود به سوی او ،جهان، نمی رسد
صلات ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان
که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد!
اعوذ بالبلا ، هميشگي ست کربلا ، مگو
که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد
::
رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او !
اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد