ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
شاعر: يوسف رحيمي
۰۸ تیر ۱۳۹۱ |
۱۸۱۵ |
۱
از راه می رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می شود
آقا در آستانه سال جدیدها
مانند آفتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده وعیدها
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سر رسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
می آیی از نواحی سرسبز آسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها