حرفهایت طعم باران، عطر شبدر داشتند
چشمهایت شرم شیرین کبوتر داشتند
مینشستی بر دل و با دل مصیبت داشتم
من که این بودم، ببین باقی چه در سر داشتند!
میشکفتم گلبهگل تا میشنفتم از لبت
نقشهها هرجا تو بودی نقش قمصر داشتند
عشق در این عصر پرنفرت کلاه تازهایست
تا که بگذارند برخی، عدهای برداشتند
هرگز از امثال تو خالی نمیشد روزگار
نصف خودکارت اگر آن عده جوهر داشتند