نرم نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید
شاعر: مریم سقلاطونی
۰۶ تیر ۱۳۹۲ |
۲۹۹۳ |
۰
نرم نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید
خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید
مرد نقاش، اسب را برفی و صحرا را کبود
نخل را آشفته گیسو، روی در رویش کشید
اسب برفی را در آغوش زنان داغدار
تیر بر پیشانی و بر کتف و زانویش کشید
دور از آن گودال خونین و سوار تشنه لب
اسب را افتان و خیزان در تکاپویش کشید
در دلش آشوبه ای بود از نگاه بی جواب
کودکان را حلقه حلقه گرد بازویش کشید
خیمه ای آتش گرفته پشت سر...افتاده زین
دشت را از تشنگی خوابیده پهلویش کشید
آسمان را گم شده در حلقه ی تاریک دشت
دشت را آشفته بر این سو و آن سویش کشید
بوم سرخ عصر عاشورا و پایانی غریب
دشتی از خاشاک و خار و شب فراسویش کشید
چشمش ابری شد...قلم مو را به رنگی تازه زد
قطره اشکی سرخ در چشمان آهویش کشید