با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را

شاعر: محمد مهدی خانمحمدی

30 اردیبهشت 1398 | 1539 | 1

ای خنجرِ آب دیده، ما تشنه‌ی کارزاریم
لب‌بسته زخمیم اما در خنده، خون‌گریه داریم
 
تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابی
از چشم سرخ شرابی، پیداست شب‌زنده داریم
 
با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را
ماییم از نسل خورشید، برقله‌ها تک سواریم
 
تا کاروانِ پس از ما، پیدا کند راه از چاه
یا رد پا یا که پایی در جاده جا می‌گذاریم
 
هرچند حالا خموشیم، وقتش رسد می‌خروشیم
یک روز خرما فروشیم ، یک روز بالای داریم
 
«امشوا الی الموت مشیا...» این است جانبازی ما
یعنی که فرزندِ حیدر لب تر کند ذوالفقاریم

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای


نظرات

محمد
16 دی 1398 01:57 ب.ظ
بسیار زیبا و پر محتوی سروده این راد شاعر