سیاست را نمیخواهم نه از نزدیک ،نه دورش
شاعر: ناصر فیض
۰۱ خرداد ۱۳۹۸ |
۹۵۶۴ |
۱
سیاست را نمیخواهم نه از نزدیک ،نه دورش
ندارد چون پدر مادر نه آنجورش نه اینجورش
دلی دارند خوش هرچند معذورین مٲمورش
مرا هرگز دلی خوش نیست از مٲمور و معذورش
سیاست جنگ بین عدّهای سیّاس اگر باشد
همین کافیاست روگردانم از هرچه سلحشورش
اگر ربطی ندارد با سیاست-فی المثل- دریا
چه شد که در ارومیه درآمد ناگهان شورش
نمیشد خشک و دریا داشت اینک دلبری میکرد
اگر که آب را هرگز نمیکردند مجبورش
وطن یعنی همین جایی که مینامد مرا دشمن
به جرم عشق ورزیدن به آن همواره مزدورش
فدای خاک پاکش میکنم این جان شیرین را
شود در کام من چون زهر اگر هم شهد انگورش
به طاووسش نمیبخشم اگر خواهد کسی از من
به قدر نیم بالی از دو بال پش٘هی کورش
کسی می گفت منظور تو را ما خوب فهمیدیم
نمیدانم چه بود از اینکه با من گفت منظورش
ولی من یک دعا خواندم فرستادم ثوابش را
به روحِ پر فتوحِ والدِ مرحومِ مغفورش
پس از آن مصرعی زیبا به یادم آمد از حافظ
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
ولی بعد از سلیمان هرکه هرچه پافشاری کرد
نشد باری نظر بر مور کردن هیچ مقدورش
برای آنکه گاهی آدمی طوری بد اقبال است
که حتی ماهی مرده نمیافتد ته تورش
که گاهی بی شراب تلخ هم با آن به هر صورت
بیاساید به دنیا ساعتی را بی شر و شورش
::
سیاست، چیز خوبی نیست مخصوصاً در آن دوران
که هرکس زور میگوید به هرکس میرسد زورش
سیاست گاه مانند زنی زیباست اما من
گذشتم از سر خیر سفید و سبزه و بورش
نه از معذور آن دارم دلی خوش نه به هر علت
همانطوری که گفتم از سیاست های مٲمورش