نمی توانم با یک گل ازدواج کنم
شاعر: محمدسعید میرزایی
۱۴ تیر ۱۳۹۸ |
۹۰۸ |
۰
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمی دانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه می کنید آخر؟
نه حجم باغچه ای کوچکم نه گلدانم
نمی توانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمی شود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطره ای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمی توانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم