غمت چه پنجرهها رو به صبح وا کرده
غروبِ کوه، به خون تو اقتدا کرده
نسیم عطر تو را کوچه کوچه گردانده
عقیقِ سرخِ تو را چشمه گریهها کرده
کسی از آن طرف آسمان تو را خوانده
کسی از آن سوی عالم تو را صدا کرده
رسیده بودی و چشمان باغبان به تو بود
عجیب نیست که از شاخهات جدا کرده
چقدر با همه از حسن عاقبت گفتی؟
چقدر مادرت این راز را دعا کرده؟
چه زود رفتی و در آسمان ستاره شدی
چه دیر نام تو را عشق برملا کرده
به دلشکستگی آینه چه جای دریغ؟
که قطعه قطعه تماشا به ما عطا کرده
تویی تو کاشف خورشید در دل ذره تویی تو آنکه به خون، خاک کیمیا کرده
تویی تو زخمی پیوند دوست با دشمن
تویی تو آنکه جفا دیده و وفا کرده
چقدر روضهی بازیست چشم بستهی تو
که هر که دیده تو را یاد کربلا کرده
بگو بگو که چه کردهست با تو بیگانه؟
بگو بگو که چهها با تو آشنا کرده؟
نه اینکه باز شده باب خونفروشیها؟
نه اینکه ترس به تهدید اتکا کرده؟
ولی به سیل و به طوفان فرو نخواهد ریخت
کسی که روز خطر تکیه بر خدا کرده