در این سفر آشنا که لازم داری
گاهی جایی دعا که لازم داری
گیرم که به درد هیچ کاری نخورم
اما سپر بلا که لازم داری
بگذار هزینه ی تو جانم باشد
عشق تو تمام دومانم باشد
دل تحفه که نیست هستی ام پیش کِشَت
چیزی گفتم که در توانم باشد
عشق تو بلاست جان نمی فهمد که
غم پوست و استخوان نمی فهمد که
جان کندن تدریجی از این بدتر نیست
این دل این دل زبان نمی فهمد که