ای تو حتی با کلوخ و سنگ و سیمان مهربان

شاعر: اعظم سعادتمند

۱۳ خرداد ۱۴۰۱ | ۵۹۰ | ۱

یک مسافرخانه‌ی بی رنگ و روی بی نشان
از نفس افتاده در بین هتل‌های جوان

سال‌های سال چشمانش به چشمت خیره بود
صبح و ظهر و شب به اذنت داشت صدها میهمان

خاطراتش از خیابان‌های مشهد می‌رسد
تا نخستین خشت گوهرشاد تا تیموریان

با نگاه گرم گنبد الفتی دیرینه داشت
هم کلامش دسته دسته نامه‌برهای جهان

حسرت یک لحظه چشم انداز او را داشتند
نسل در نسل کبوترخانه‌های اصفهان

ذکر کاشی‌کاشی‌اش یا نور یا شمس‌الشموس
نقش بر روی جبین‌اش سرنوشت آهوان

اینک اما بی‌امان در معرض ویرانی است
یک مسافرخانۀ بی‌صاحب بی‌خانمان
::
می شود از نوبسازی این دل فرسوده را ؟
ای تو حتی با کلوخ و سنگ و سیمان مهربان

می‌شود کاری کنی که جان بگیرد باز هم
این مسافرخانه در بین هتل‌های جوان

 

اعظم سعادتمند

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 14 رای


نظرات

نفس
۲۹ تیر ۱۴۰۱ ۰۹:۲۱ ق.ظ
نفستون گرم و دلتون پر از عشق به خدا.
التماس دعا