نگذار تا تو را بکشاند به بازی اش
با آن نگاه موذی از خویش راضی اش
نجار قصه، دوست جنگل نمی شود
دقت بکن به خنده ی دندان گرازی اش
در فکر خشک کردن انبوه شاخه هاست
طبق محاسبات دقیق ریاضی اش
با ژست باغبان به تو نزدیک می شود
بشناسش از تملق و گردن فرازی اش
از بیخ ریشه می بُرد آن گاه می بَرد
ما را به کارخانه ی کبریت سازی اش
ما را به جان هم که بینداخت، می شود
خود خانه ی عدالت و خود نیز قاضی اش