دیدار بهاری من و گنجشکان
آرامش جاری من و گنجشکان
من این طرف میزم و آنها آن سو
صبحانه ی کاری من و گنجشکان
::
گر سر برود ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا، شیشه به پایت نرود
::
بی تو همه ی خاطره ها خاک شده ست
از شهر نشان عشق ما پاک شده ست
چندی ست که گل فروشی کوچه ی ما
بنگاه معاملات املاک شده ست
::
می میری اگر مرگ ببینی تب را
تاریک تفأل بزنی کوکب را
خورشید اگر سری برآری زنده ست
آنقدر نگو شب که بسازی شب را
::
از پشت تو رود پشت سد می گرید
دریا هنگام جزر و مد می گرید
باران یعنی که آسمان مدت هاست
وقتی به تو فکر می کند می گرید
::
می سوزد و می تابد و می افروزد
از نور برای خود قبا می دوزد
از شرم و حیاست هر چه دارد خورشید
چشمی که به او خیره شود می سوزد
::
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
شعرم همه ارزانی این یک مصراع
جمهوری اسلامی ایران حرم است