چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟

شاعر: فاطمه عارف نژاد

29 مهر 1402 | 255 | 1

چرا از حرف‌هایت گریه‌بغضی بی‌صدا مانده؟
چرا لبخندهایت گوشهٔ ویرانه جا مانده؟

چرا خاکی شده آبی اقیانوس دامانت؟
چرا گل‌دکمهٔ پیراهنت در باد وا مانده؟

عروسک‌های زخمی را در آغوشت نمی‌گیری؟
نمی‌پرسی که شال و گیرهٔ مویت کجا مانده؟

دلت در بازی پروانه‌ها و رقص ماهی‌ها...
نگاه روشنت در سرزمین قصه‌ها مانده

بمیرم خاطرات پرپرت را ای گل سرخم
که در هر گوشه‌ای گلبرگ خون‌رنگی رها مانده

کنار خشکی لب‌‌های خاموش تو می‌فهمم
چرا تاریخ انسان قرن‌ها در کربلا مانده

ندارد مرهمی این زخم‌های تازهٔ مکشوف
ندارد دارویی این دردهای بی‌دوا مانده

شهادت‌نامه می‌خوانم برایت جای لالایی
تن تو روی دستم مثل رازی برملا مانده

اگرچه دست یاری نیست در خون‌بازی دنیا
امیدت را نبازی دخترم! دست دعا مانده...

چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟
برای ما هزاران پنجره رو به خدا مانده
 

فاطمه عارف نژاد

  • متولد:
  • محل تولد: زاهدان
  • دانشجو
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.33 با 3 رای


نظرات

علیرضا عرفانی
08 آبان 1402 02:04 ب.ظ
به نظر بنده شعر پخته و جالبی بود.