بايد اول دچار باشي، بعد.
خسته از روزگار باشي، بعد.
مثل فانوسهاي چشم به راه
تا سحر بيقرار باشي، بعد.
دل به درياي آسمان بزني
با زمين هم ندار باشي، بعد.
هُرم خورشيد را به جان بخري
تا كمي سايهسار باشي، بعد.
همه دنيا هم از تو برگشتند
باز چشم انتظار باشي، بعد.
مثل آيينهاي در آيينه
در خودت بيشمار باشي، بعد.
شك نكن گل به بار مي آيد
تو اگر با بهار باشي، بعد...
بعد ديگر كسي چه مي داند؟
بايد آن روزگار باشي، بعد