با این کویر، فصل بهاری هست
فصلی که روشن است بشاراتش
اهل حدیث، محو مفاتیحش
شیخ الرئیس، مات اشاراتش
فصلی که بی ملاحظه آغشتهست
با لحن دلبرانهی قرآنت
شرح چهل حدیث شهیدان است
منظومهی مدوّن مژگانت
با بوی نان تازه و آویشن
هر صبح یک ضیافت ربّانی است
در سفرههای کوچکمان اما
نان هست، چای هست، مربّا نیست
ای خاک! ای حکایت دامنگیر
یک عمر با سکوت تو سر کردیم
سربازهای تشنه و حیرانیم
اما نیامدیم که برگردیم
ما گم شدیم و باز نفهمیدیم
در سایهی هدایه هدایت نیست
یک آیه از نگاه تو کافی بود
اینجا کفایه هست، کفایت نیست
امروز آب و آتش و ابریشم
تصویر روز حادثه میکردند
شاید دو نوجوان عبا بر دوش
چشم تو را مباحثه میکردند
تو آن شراب بی بدلی آقا
مضمون تازهی غزلی آقا
یا نه... روایت ازلی آری
تو متن عهد لم یزلی آقا
آدینه آن حکایت خونین است...
ندبه... کمیل... علقمه... عاشورا...
قد قامت الصّلوة؛ قیامت کن
الله اکبر ای همه عاشورا
ای نامههای دعوت سرگردان
با عهدتان ارادهی خیری هست؟!
ظهر است؛ این اذان ظهور اوست
وقت جماعت است؛ زهیری هست؟!