آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم

شاعر: عباس شاه زیدی

07 فروردین 1403 | 519 | 4

آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم
اینچنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم

وه چه شب هایی که با زلف سیاهت مو به مو
از سر شب درد دل کردم ، اذان برخاستم 

دیدم آنجائی که تو هستی نمی گنجد دوئی
تا که من پیدا نباشد از میان برخاستم

تا نگیرد ذره ای رنگ تعلق دامنم 
مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم

چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات
با همین حسرت نشستم با همان برخاستم 

آسیای چرخ وقتی نان بی منت نداشت
از سر این سفره بی یک لقمه نان برخاستم

کرد چشمش ایمنم از فتنه های روزگار
(با امین هر گه نشستم در امان برخاستم)


این که در چشم غزل اینقدر می آیم " خروش"
سرمه ام از خاک پاک اصفهان برخاستم
 

عباس شاه زیدی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.29 با 7 رای


نظرات

صدرا
01 اردیبهشت 1403 09:27 ب.ظ
بسیار شیرین بود... خصوصا تضمین...

رسول کورنگی
08 فروردین 1403 07:42 ب.ظ
آفرین
دل نشین بود
صد آفرین

رسول کورنگی
08 فروردین 1403 07:36 ب.ظ
آفرین

رسول کورنگی
08 فروردین 1403 07:31 ب.ظ
آفرین