به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟

شاعر: محمدرضا رحیمی عنبران

07 فروردین 1403 | 68 | 0


به مرحوم حاج محمود اکبرزاده

دوشنبه آمد و بعد از تماس ساعت چار
قرار از کف من رفت در هوای قرار

خوشا به عاقبت قطره ای که دریا شد
خوشا به عافیت راه رود آخر کار

خوشا تلاءلؤ خورشید در سحاری شب
خوشا نسیم دل انگیز صبح گندمزار

به او رسیدم و دیدم چقدر افتاده ست
چنان درخت برومند سربه زیر از بار

خطوط روشن پیشانی اش چنان خطی
که یادگار نوشته زمانه بر دیوار

خداشناس و خداباور و خداآگاه
مدام زیر لبش داشت ذکر استغفار

زمان خواندن شعرم رسید و در پایان
چه شاعرانه پس از یک نگاه معنادار 

به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟
برو کتاب بخوان خویش را مده آزار

تو چون حباب نشسته بر آب می مانی
برو به بحر معانی بجوی و دُر به کف آر

در این بهشت که خوش چهره ماه رخسار است
کنار گل بنشین و مرو سوی خس و خار

و بی دلانه دل از این و آن بگیر و برو
سراغ صائب و حافظ به آن دو دل بسپار

در این سیاهی شب گرم نور روزنه باش
برو رها شو از این سایه های بد پندار

به باد می رود این گنج های نقره و زر
به جستجوی ادب باش و بگذر و بگذار

چه شاعری؟ که وفایی نمی شناسی هیچ؟
چه شاعری که شکوهی نخوانده ای یک بار؟

برو به عرض ادب کنج صحن جمهوری
به محفل ادبی یادگار صاحبکار

بدون فیض الهی نمی رسی به کمال
مؤیدت دم قدسی شود در این گلزار

به برگ ریز مضامین شفق مشوق ماست
در این میانه مشو غافل از صفای بهار

برو سراغ قصیده چنان که خاقانی
نگاه کن تو به اسفندقه که شاعروار

به دست بوس غزل های قهرمان رفته ست
چنان که شبنم نو بر شکوفه های انار

چقدر گرم صدایش شدم نفهمیدم
که ماندم از شعف و شوق تا سحر بیدار

چقدر آه دلم تنگ آن شب است امروز
که سال هاست گذشته ست از شب دیدار

تو ای برادر من ای جوان نو اندیش
کنون که دست تو باز است و فرصتت بسیار

علَم به دوش شهیدان و ذاکران کوچید
علم به روی زمین است یا علی، بردار

محمدرضا رحیمی عنبران

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.