واکر به دست، پیرزنی خسته

شاعر: افشین علاء

02 خرداد 1403 | 73 | 0
برای مادر شهید رئیسی


واکر به دست، پیرزنی خسته
می‌رفت سوی تخت خود آهسته

در آتش فراق پسر می‌سوخت
می‌گفت با غریبه و وابسته:

"آیا ز خاک پر زده فرزندم؟
آیا کبوترم ز قفس رسته؟"

بیرون خانه منتظرش بودند
مردم چه ناشناس چه برجسته

هر دم برای تسلیت از هر سو
می‌آمدند در صف پیوسته

مثل کبوتران حرم پر زد
مشهد به سوی آن زن وارسته

هرچند او برای پذیرایی
جایی نداشت درخور و شایسته

حتی نداشت خانه‌ی دلبازی
مشرف به صحن و گنبد و گلدسته

اما شبیه بال ملائک بود
آن دست پر چروک حنابسته

افشین علاء

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.