امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
شاعر: محمدعلی مجاهدی
۲۵ اسفند ۱۴۰۳ |
۱۷ |
۰
چشم تو به عیب است خطاپوشش کن
خشم تو چو آتش است خاموشش کن
گر کار تو زشت است مبر از یادش
گر کار تو نیکوست فراموشش کن
::
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد
گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار، بگذرد
بگذشت از کنار من آن سان که بوی گل
دامن کشان ز ساحت گلزار بگذرد
در باغ گل نمی نهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد
غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه شو که فرصت دیدار بگذرد!
دردا که بی فروغ دل آرای روی دوست
هر روزِ ما به رنگ شب تار بگذرد
سرشار از تجلّی یارند لحظه ها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد
ترک دل است از نظر عارفان محال
کی جَم ز جام آینه کردار بگذرد؟
در طور دل به نور تجلّی نوشته اند:
زین جلوه زار کوکبه ی یار بگذرد
این جا کسی به فیض تماشا نمی رسد
تا خود چه ها به طالب دیدار بگذرد!
گر در ولای آل علی صرف می شود
از خیر عمر بگذر و بگذار بگذرد
ای کاش این دو روزه ی باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمه ی اطهار بگذرد
امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
زان پیش تر که کار وی از کار بگذر