حرف ها در سینه داری و دریغا محرمی
شاعر: جعفر عباسی
۲۶ اسفند ۱۴۰۳ |
۱۷ |
۰
بی تو می ماند فقط رنج عبادت هایشان
بی اطاعت از تو بیهوده ست طاعت هایشانن
حرف ها در سینه داری و دریغا محرمی
مردها در سینه می ماند شکایت هایشان
سکه ها اهل طمع را چون غلامی می حرند
لشکری رفتند و پایین بود قیمت هایشان
خون دل از سرزنش ها می خوری و می خورد
بر دل آیینه ات سنگ ملامت هایشان
ای امیر صف شکن صفین به خود لرزیده است
پیش شمشیر تو پوشالی ست هیبت هایشان
بر تن دشمن به جز پیراهن نیرنگ نیست
نیستیی یک لحظه غافل از سیاست هایشان
شانه هایت امتداد کوه صبر مرتضاست
خم نخواهد کرد پشتت را خیانت هایشان
انتظار تیز تیغ ما به پایان می رسد
تازه آن وقت است آغاز مصیبت هایشان