بانک بی اختلاس من قلک
شاعر: سعید حدادیان
۲۶ اسفند ۱۴۰۳ |
۴۳ |
۰
باز دلتنگِ زنگ مدرسه ام
دنگ دنگی که می شود پر و بال
حسرت مشق های ننوشته،
لذت بیست های اوّل سال
مزه ی تلخ ترکه های انار
مزه ی ترش زال زالکِ کال
خنکای نسیم اول صبح
پرکشیدن در آسمان خیال
کیف و کفشی که آرزویم بود
نرسیدم به آرزوی محال
هم نوا با اذان صبح شدن
ذکر بی بی و عطر احمد و آل
با سماور چهارقُل خواندن
صبح دم شکر قادر متعال
اول صبح، دوری از مادر
زنگ آخر ترانه های وصال
آبرنگی که باز هم گم شد
بین نقّاشی از جنوب و شمال
قصّه ی جنگ رستم و سهراب
داستان قشنگ رستم و زال
قصّه ی بوسه های شیطانی
ماجرای دو مار خوش خط و خال
قصّه ی لاک پشت و مرغابی
می توان پر کشید در هر حال
قصّه های کلیله و دمنه
مکر روباه و حیله های شغال
شب باران، صدای چکّه ی سقف
صبح برفی بدون چکمه و شال
آش شلغم، بخور بابونه
چه نیازی به دکتر اطفال؟!
نرود از مشام جان هرگز
بوی بابا و عطر نان حلال
می زد از دیدن طلبکاران
گاه گاهی لب پدر تبخال
آب و نان مرا به سختی داد
تا رسیدم به درس صفحه ی دال
چند روزی شدم کمک خرجش
تقّ و تق می کند هنوز بلال
بانک بی اختلاس من، قلک
سرفه ی سکّه از گلوی سفال
شوق مشهد شکست قلک را
عمر بی بی ولی نداد مجال
شب قدر و قرائت قرآن
عالمی داشتم؛ برای مثال:
دست بی دست و پای من لرزید
از تماشای سوره ی زلزال
داستان یتیم و کاسه ی شیر
ماجرای عقیل و بیت المال
روزی از مدرسه که برگشتم،
کسی از من نکرد استقبال
تک درخت کنار خانه شکست
نکند مادرم؟...زبانم لال!
دیگر آن شوق کودکانه گذشت
!آه از عمر، عمر رو به زوال
آسمان از ولایت مولا
داد سهم مرا تمام و کمال
پدرم نوکر امام حسین
مادرم من کنیز احمد و آل
یاد آن روضه های هر هفته
عطر عود و تبسّم تمثال
با صدای گرفته ی مرشد
باز می شد همیشه راه وصال
در هیاهوی ظهر عاشورا
کشته می داد روضه ی گودال
قصّه ی انقلاب و قصّه ی جنگ
کرد خوبان قصّه را غربال
سینه سرخان مسجدی رفتند
تا فراسوی آسمان خیال
رنگ دشمن، سفید شد چون گچ
روی ظالم، سیاه مثل زغال
دوستانم شهید گمنامند
نام من شد بسیجی فعّال
سال ها رفت و پای درس حساب
کسی از حال ما نکرده سؤال
الغرض، یک کلام هم با عشق:
حکم، حکمِ تو بود در همه حال
کامل این قصیده را در لینک زیر بخوانید:
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/92977