شبگرد همیشگی نیامد سر چاه
شاعر: محمدرضا سهرابی نژاد
۲۶ اسفند ۱۴۰۳ |
۱۰ |
۰
برخاست به روی بوم خود ماه کشید
بین دو سه نخل حلقه ای چاه کشید
شبگرد همیشگی نیامد سر چاه
نقاش به گریه آمد و آه کشید
::
این تحفه ی من ز وادی لاتخف است
خاکی که مزین به امیر شرف است
از آن همه اشک بر سر چاه همین
یک قطره به جا مانده که درّ نجف است
::
ای نام تو خطبه های طوفاتی ما
ای مایه ی جرآت و رجزخوانی ما
خون تو به خاک این شرافت را داد
تا مهر شود برای پیشانی ما
::
کی غیرت مردانه ی ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد
هر کس که قدم به خاک ما بگذارد
باید سر خویش را به جا بگذارد
::
با آنکه گلوله اش تنم را بوسید
خون زد شتک و پیرهنم را بوسید
آنقدر گلوله بر تن خصم زدم
تا خم شد و خاک وطنم را بوسید