باشد که نبینیم به این پهنه سگان را
شاعر: سجاد حیدری قیری
25 خرداد 1404 |
127 |
0
شش گوشه ی تاریخ، کران تا به کران را
گشتیم و ندیدیم شبیه تو جهان را
شش گوشه ی تو قبله ی ما، خاک طلاخیز
حاشا که زمان کم بکند غیرتمان را
گفتند متاعی هبه کن در خور میهن
گفتم چه متاعی؟ چه متاعی؟ دل و جان را؟
دل داغ جوان دیده و جان محنت دوران
دیر است که از هم نشناسم دل و جان را
گفتند سرت پای وطن لعل گرانی ست
گفتم که بگیر از تنم این بار گران را
جان مایه به جز شعر ندارم ولی آنک
قربان وطن می کنم این دُرِّ روان را
صد جان گرامی به فدایت وطن ایران
باشد که دگر زنده کنی جان جهان را
صد رستم و بابک شود از نعره کفن پوش
آرش اگر از نو بکشد تیر و کمان را
با نام تو شیران به خروشند و غمی نیست
باشد که نبینیم به این پهنه سگان را
حاشا که دگر خاک تو را خوکه بگیرد
دیدیم به هر پوکه چهل خشم جوان را
اما وطن ای پاره ی جان، ای دل تاریخ
هم پس بزن از چهره ی ما ابر خزان را
دور از تو هیولای دروغ و غم و قحطی
روزی برسد پاره کنی برگ گمان را
وقت است که آرامشم و عافیتم را
بگذارم و احیا کنم ایران جوان را