پیداست سرنوشت پلیدی بهروشنی
شاعر: احسان کاوه
30 خرداد 1404 |
138 |
2
در قلب ماست پرتو نوری نهفتنی
چون ذرهایم و بر اثر زخمهها غنی
آتشفشانِ داغ و دماوند زادهایم
از ما دمیده دامنهی لالهدامنی
ما مردمانِ پشتبهپشت اژدر افکنیم
گیتی ندیده پشت دلیران به دشمنی
تا برقِ ذوالفقار علی سایه افکند
بیچارهاید و دست بهکار سرافکنی
این بار سایه بر سرتان، طور دیگری است:
آوارهای هیمنهی کوه آهنی
مرگ از همیشه نزد شما ناگزیرتر
تیغ است در مقابلتان طوق گردنی
ما کوه هیبتیم و شرف روبهرویتان
روزی که پیش روی شما نیست روزنی
اکنون دو مرتبه بهسزای ستمگری
بیچارهاید و چرخ، مهیای همزنی
زین پس جهان به چشم شما چون جهنمیاست
پیداست سرنوشت پلیدی بهروشنی
باید مزاج دهر تَبَه را به آب داد
ایناست فکر و رای حکیم بَرَهمنی*
میگفت کودکی که: سلیمانیم پدر!
وای از دمی که دست بگیرم فلاخنی
*حافظ فرموده:
مزاجِ دَهر، تَبَه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی؟