شکوهی زندهام آزادم و آزاد میمانم من ایرانم
شاعر: قاسم صرافان
31 خرداد 1404 |
376 |
1
دیار عاشقانم، مهد شیران است آغوشم
کمان آرشم در دست
درفش کاوه بر دوشم
نخواهی دید، در بندم
رهایم، سربلندم
چون دماوندم
کمندی دارم از ایمان و دست دیو میبندم
به گاه رزم،
غوغا آفرین، مردان میدانم
هزاران داستان دارم، ز رستمهای دستانم
به فتح هفت خوانها
با شکوه و فخر میخوانم:
من ایرانم
من ایرانم
خزر، دارد خبر از عهد یارانم
بخوان شرح شکوهم را
از امواج خلیج فارس، تا دریای عمانم
اگر نوح ست کشتیبان،
چه باک از موج و طوفانم
محمد کیشم و آزادهای از نسل سلمانم
من از دلدادگان شیر یزدانم
پر از مهر است، آیینم
پر از عدل است، ایمانم
من ایرانم
سرای عشق و امّیدم
فروغ و فرَّهَم، نقش است بر گلدستهها،
بر هر ستون تخت جمشیدم
نه خاکم، آسمانم،
آری! اینک تخت خورشیدم
حریم قدسی شاه خراسانم
بر آن درگاه، دربانم
ستم را برنمیتابم
کژی را خوش نمیدانم
شکوهی زندهام
آزادم و آزاد میمانم
من ایرانم
اگر یک روز افتد، چشم ناپاکان به خاک من
همان دم، دست هم گیرند،
فرزندان پاک من
به همراه سوارانم
ز جای خویش برخیزم
خروشان، دشمنانم را
به جای خویش بنشانم
اگر چه زخمی از آشوب دورانم
من اما سرزمین سربدارانم
بجوشد غیرت از قلب زنان،
از روح مردانم
خوشا شور دلیرانم
خوشا فریاد شیرانم
هزاران لاله روئیده ست از خون جوانانم
من اما زندهام،
سبز و سفید و سرخ میمانم
من ایرانم
من ایرانم