بویِ خون میوزد از برنَوِِ دلواریها
شاعر: صادق رحمانی
18 تیر 1404 |
238 |
0
بویِ خون میوزد از برنَو دلواریها
شعله بر طُرهی شب ریخت به طَرّاریها
خبری داغ، که داغیست گران بر دل ما
اینکه سنگین شده اسبابِ سبکباریها
باید از سایهی وسواس، سبکْ برخیزم
دستْ بردارم از این سنخْ گرانْباریها
برنو آشفته شد و حُکم به خونخواهی داد
سرِ تسلیم ندارند دگر لاریها*
دستِ مشروطه به بیداریِ چشمت برخاست
خواب را پس بزن! ای شُرطهی بیداریها
پای کوبید در این معرکه، کوهیْ رهوار
شیههای میشنوم از دژِ صفّاریها
به کمیناند همه نادرهکارانِ کمان
نوبتْ افتاده به خونخواهیِ افشاریها
چیست این سرخْ که با هلهله گل میپاشد
لاله در لاله در آیینهیِ بسیاریها
کیست این سرو که در پایِ وطن میمیرد
تازه کردهاست ز نو سنّتِ عیّاریها
نو به نو میشود آیینهی خورشیدوَشان
تا پناهم دهد از ظلمت تکراریها
سنگ بر جبههی تردید بزن بیتردید
مثلِ خورشید که زد بر صفِ انکاریها
مثل خورشید که در دادگری با مردم
در میان مینهد آیینِ میانداریها
تا که خورشید بر آفاقِ وطن میتابد
چارهی کار کنیم از دلِ ناچاریها
*اشاره به قضیه حکم جهاد سیدعبدالحسین لاری، برای مبارزان ضد انگلیسی در بوشهر
صادق رحمانی
تهران. جنتآباد چهاردهم تیرماه ۱۴۰۴