زن گل سرخ و مرد از سنگ است

شاعر: صادق رحمانی

04 مرداد 1404 | 252 | 0
خاطراتِ لباس‌هایش تنگ
آستینِ تبسم‌اش کوتاه
کفش‌هایِ دویدنش خسته
گام‌هایِ رسیدنش در راه

زنْ نگاهش به جامه‌دان افتاد
واژه‌ای سرخ در نگاهش بود
مرد در خود فرو دوید آرام
باز در فکر تکیه‌گاهش بود

پسرک می‌دوید وُ تابستان
هُرمِ تَش‌باد بود وُ پیرهنش
پسرک ایستاد در کوچه
با دو سوراخ سُرخ در بدنش

آهنی می‌تپید در آهی
سایه‌ای می‌دوید آن‌سوتر
ناگهان چند واژه‌‌ی  معصوم
شد در آغوشِ بادها پرپر

پدرمْ آه و مادرم گریه
زنْ گل سرخ و مردْ از سنگ است
 خانهْ بی‌آرزو چه دلگیر است  
خانه بی‌ماجرا چه دلتنگ است



حکیمه میرانی، پس از کشته شدن برادرش مجتبی در تابستانی گرم در گراش به من گفت که مادرش هر روز به چمدان مجتبی سر می‌زند و پدرش دچار افسردگی شده است. اکنون ده سال از آن ماجرا می‌گذرد، اما قاتل هنوز پیدا نشده است.
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.