از صبح  تا شب، کار

شاعر: مرتضی امیری اسفندقه

24 آذر 1404 | 12 | 0
گلایه مندم اگر زیستن به مزبله را
خدا به پای من از عمر من حساب کند
غ. ر. شکوهی


از صبح  تا شب، کار
شب تا سحر، بیدار

صبح از تَلَف لبریز
شب از اَسَف سر شار

در پیش  رو درّه
در پشتِ  سر دیوار

بی تابی و تردید
تنهایی و تکرار

از خوشتن  مأیوس
از  آینه بیزار

همواره ناموزون
همواره ناهموار

بی عارتر از ننگ
بی ننگ تر از عار

ناباوری، شبهه
آشفتگی، انکار

با زندگی درگیر
با مرگ در پیکار

با زندگی -این رند-
با مرگ -این عیّار.

حیران و سرگردان 
در کوچه و بازار

با سنگ ها صحبت 
با سایه ها، دیدار

دلشوره، ویرانی
آوارگی، آوار

هِی پّله، هِی پرده
هِی پیله، هِی پندار
::
گاهی، فقط گاهی
یک لحظه شاعروار

یک لحظه ی خالی
از هولِ کار و بار

آن هم پُر از تشویش
آن هم پر از آزار

یک لحظه، آن هم کور
یک لحظه، آن هم تار

یک لحظه و زخمی
یک لحظه و بیمار

یک لحظه و سنگین
یک لحظه و دشوار...
::
هاوار ای هاوار!
هاوار ای هاوار!
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.